سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه خود را بشناسد، به غایت هر شناخت و دانشی رسیده است . [امام علی علیه السلام]

با حال بدم میجنگم

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 98/3/25 11:25 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حال بدم ، بدتر شده بود . تنها مانده بودم با دست چپی که میان این حال بد ، بازی بازی اش گرفته بود . آنقدری بد حالی به درونم رخنه کرده بود که گمان کردم اگر همین حالا برای فرار از آن ، اقدامی نکنم ، این حال خراب تا صبح جان ساجده را خواهد گرفت . با همان دست چپ آتل بندی شده ام ، سویچ را برداشتم . صدای ضبط بلند بلند ، لااقل بلند تر از صدای همخوانی و گریه های من و یک لیوان شیرکاکائوی داغ که از همین دونات بار همیشگی ، گرفته بودم . با تمام شدن شیرکاکائو ، کمی از حال بد من هم ، تمام شد . خندیدم ، عکسی گرفتم و کپشنش را " با حال بدم می جنگم " نوشتم . 

خدا دید ، خدا دید و یکی به شانه ی جبرئیل و یکی به شانه ی میکائیل زد و گفت " بچه ها ! داره با حال بدش می جنگه ها "

خدا بنا کرد چون ما شروع به جنگیدن کردیم ، از همان اول حریف قدر رو کند تا گربه را دم حجله سر بریده و بگوید در این رینگ ، از این خبرها نیست ! 

ده دقیقه ی بعد ، وقتی دنده عقب گرفتم تا توی پارکینگ پارک کنم  ، نگاهم به چراغ روشن یکی از انباری ها خورد ، اما کسی داخلش نبود . در یکی دیگر از انباری ها هم باز بود . چراغ پارکینگ روشن بود و چراغ راهرو هم . هیچ کس نبود ، هیچ سایه یا حتی هاله ای هم نبود . 

من مانده بودم ، در های باز انباری ها و در های قفل شده ی ماشین و تنهایی ... !

خلاصه اش کنم ، چون " با حال بدم می جنگم " خدا  اکنون مرا بیست و سه دقیقه است که در شرایط خانه ی ارواح ، در ماشین قفل شده ، قفل فرمان به دست نگاه داشته :|

#س_شیرین_فرد 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر